ملازمه

سلام

یک دوران تحصیل شیرین ملازمه دارد با این که فضای محل تحصیل شاداب و جذاب باشد.

مثلا بنده پیشنهاد می کنم کلاس های دانشگاه رو با رنگ های شاد رنگ آمیزی کنن.

یا بین کلاس ها یه نفر بیاد استند آپ اجرا کنه.

و بسیاری پیشنهادات دیگر

به هر حال این پیشنهاد من بود، خواه پند گیر و خواه ملال

 

برررررف

سلام



برررررف و دیگر هیچ.


-----------------------------------

پ.ن: این کار خیییلی باحاله. البته بعدش انگشتام یخ زد. :-)

خواهر خورشید...

سلام


                             بانو

ما به همسایگی با شما افتخار می کنیم.



السلام علیک یا فاطمة المعصومه، السلام علیک یا بنت رسول الله.


-----------------------------

پ.ن:سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه(س) به شهر قم.

سفرنامه 2

سلام


(کلی از سفرنامه دچار ممیزی شد. مخصوصا بخش نظام وظیفه و گذرنامه.بماند تا مجالی دیگر.) 

سه روز قبل از سفر، ازدفتر زیارتی تماس گرفتن که فردا ساعت 3 بیاین فلان آدرس برای جلسه توجیهی. ما نیز اطاعت امر کردیم و فرداش با خانم از خونه حرکت کردیم،خانم چون حوصله این جلسات رو نداره و اصولا تره خورد نمیکنه برا جلسه هایی که فقط توش حرف میزنن، رفت حرم و گفت هرچی گفتن به منم بگو. ما هم هر کاری کردیم بترسونیمش که اگه نیای ممکنه اسمتو خط بزنن و ازاینجور حرفا، هیچگونه تأثیری نداشت.

به هر حال من رفتم جلسه و خانم هم رفتن زیارت. به مسجد که رسیدم حدودا 10 نفر مرد و زن نشسته بودن، ما نیز گوشه ای برای جلوس انتخاب کردیم و نشستیم. آدما خیلی با هم فرق داشتن و تنها نکته مشترکشون این بود که عاشق بودن. پیر و جوون و باریش و بی ریش و باکلاس و بی کلاس همه انگار با هم یه نسبتی داشتن. همه یه احساس خوبی نسبت به هم داشتیم. هنوز هیچی نشده عاشق عاشقا شده بودیم.کم کم از میمنه و میسره اومدن و جمعیت به 100 نفر که رسید جلسه آغاز شد و قرآن خوندن و حرف زدن و ما برگشتیم خونه.(انتظار ندارید حرفاشونم بگم که)

وقتی برگشتم انقد مجمل و خلاصه برا خانم تعریف کردم که واقعا حس کنه با نیومدنش ضرر کرده.(همچین شوهر خبیثی هستم). البته همونطور که اطلاع دارید آقایون توان مقابله با قدرت حرف کشی خانم ها رو ندارن.

پس از زحمت ها و سختی های فراوان، که البته در این راه بسی سهل و شیرین می نمود. روز اول محرم الحرام یعنی 14 آبان، شد آغاز شیرین ترین سفر عمرم.

تو جلسه گفته بودن رأس ساعت 12:30 ترمینال باشید. برا همین قبل اذان چمدونا رو بستیم و از همسایگان خداحافظی کردیم و حلالیت طلبیدیم و التماس دعاها رو جمع کردیم، تاکسی گرفتیم به مقصد حرم. چمدونا رو گذاشتیم امانات و رفتیم برای زیارت، نماز و اذن گرفتن از بی بی. واقعا حس اون لحظه....

بعد از نماز چمدونا رو برداشتیم و قدم زنان از کنار حرم فاطمه معصومه(س) با دلی مملو از شوق کربلا رفتیم سمت تاکسی های کنار حرم که بریم ترمینال. دو تا مسافر می خواست که با رسیدن ما تکمیل شد. اون آقا و خانمی هم که سوار بودن اتفاقا مسافر کربلا بودن. ساعت 12:45 رسیدیم ترمینال. هیچکدوم از دوستان هنوز نیومده بودن. و ما مفهوم رأس ساعت رو فهمیدیم.

ادامه دارد. ان شاءالله


------------------------

پ.ن: اگه زیاد کشش میدم یا زیاد خلاصه می نویسم تذکر بدید. آخه خیلی سخته نوشتن از سفری که لحظه به لحظه اش حرف برا گفتن داره.

دخیل

سلام



شفا

 


من شفا از خاک پای سینه زن هایت گرفتم یا حسین (ع).

 

 

---------------------------------

پ.ن: اربعین 92- قم

پ.ن2: عکس اختصاصی نای نی می باشد.

باران...

سلام

 

 

دیشب باران می بارید

از آسمان

و چشم هایم...

--

بیت النور- قم- حاج رضا هلالی

--------------------

پ.ن: چشم و دست و سینمو برا محرم آماده کردم، کاش دلم هم...

پ.ن: یک هفته تا حسین (ع)