سلام

 

قاصدک...

 

آدمایی مثل من که کوچکترین عناصر موجود در هر زمان خاصی برامون خاطره میشه، چطور میتونیم خاطره هامونو دور بریزیم یا حتی پالایششون کنیم؟

 

من آدمی هستم که با بوی ادکلن،بوی گل، بوی بارون، بوی خاک نم دار، تیتراژای تلویزیون، مداحی ها، ترانه ها، کتابای مدرسه، دفتر مشق، تکه های کاغذ یادداشت، جعبه چیزایی که دوس داشتم، اسباب بازی های قدیمیم، لباسای کودکیم، و هزاران چیز دیگه خاطره بازی می کنم.

من آدمی هستم که قنداق بچگیمو نگه داشتم.

من آدمی هستم که بیشتر ترانه های قدیمی گوش میدم.

من آدمی هستم که دلم یه جوری میشه وقتی دفترای مشق دوران دبستانمو ورق میزنم.

من آدمی هستم که سرِ تا خوردن گوشه یه دونه از مجله های همشهری جوانم خون راه میندازم.

من آدمی هستم که دلم میگیره وقتی می بینم بچه های امروزی به جای قلک، حساب بانکی دارن.

من آدمی هستم که تو سن ۲۳ سال و اندی با غرور تمام رفتم برا خودم قلک گرفتم.

من آدمی هستم که....

من خیلی خاطره بازم.

پس چطور میتونم خودمو نجات بدم، از دست اینهمه خاطره ای که تلنبار شده. نه فقط تو اتاقم، نه فقط تو ذهنم، که تمام خط مشی زندگی من شده خاطره بازی.

تمام هدف من تجربه دوباره خاطراتم شده.

و این منو وادار به زندگی در برزخ گذشته ، حال و آینده میکنه.

چیکار کنم؟

------------------------------------------------

پ.ن: خاطره بازی، حس شیرینیه که شما رو در حال مستی میکشه.

پ.ن: عکس اختصاصی نای نی می باشد.